|
پخش زنده حرم رضوی
آرشيو مطالب
۱۳۹۵/۰۷/۱ - ۱۳۹۵/۰۷/۳۰۱۳۹۴/۰۸/۱ - ۱۳۹۴/۰۸/۳۰۱۳۹۲/۱۱/۱ - ۱۳۹۲/۱۱/۳۰۱۳۹۲/۱۰/۱ - ۱۳۹۲/۱۰/۳۰۱۳۹۲/۰۹/۱ - ۱۳۹۲/۰۹/۳۰
امکانات وبلاگ
|
نويسنده در جمعه ۲۹ آذر ۱۳۹۲ |
احساس می کردم خدا را از دست داده ام . یا نه ، خدا مرا رها کرده و از یاد برده بود . او که می توانست در این لحظه های ناامیدی و یاس یاور و پشتیبان من باشد ، گویی مرا برای همیشه فراموش کرده بود . *** از صبح چیزی نگذشته بود که مشوش و پریشان از خواب بیدار شدم . تنم به شدت می لرزید و عرق سردی بر پیشانی ام نشسته بو د . ضربان قلبم همچون ضربه های چکش در محفظه استخوانی سینه ام شدید می کوفت و صدا می داد . دهانم مثل کبریت خشک شده بود . دنده هایم تیر می کشید . انگار که ته گلویم یک استخوان بزرگ ایستاده ، و مانع نفس کشیدنم شده بود . نگاهم را از پنجره اتاق به بیرون دادم . به پرنده ای که از قاب نگاهم پرید و در پس ابرهای تکه تکه گم شد . کسی در منزل نبود . سکوت خانه اینگونه گواهی می داد . تشنگی بر لبهایم نشسته بود . تمنای آب داشتم . اما توان حرکتم نبود . از این ناتوانی ، یک نوع زاری و التماس مثل عجز اشک در نگاهم پیدا شد . بی آنکه بخواهم ، گوله ی اشکی بر گونه ام غلتید و فرو افتاد . صدای باز شدن در بگوشم آمد و متعاقب آن صدای گامهای همسرم که از پله ها بالا می آمد . صدای پای او را می شناختم . همیشه عجله داشت . از تنهایی من بیمناک بود . وقتی برای کاری بیرون می رفت ، زود و با عجله بر می گشت . در اتاق بر پاشنه چرخید و قامت همسرم میان دو لنگه آن نمایان شد . تا بیداری ام را دید ، به شتاب به سمتم آمد و پرسید: - زود بیدار شدی ؟ چیزی می خوای؟ گفتم : - تشنه ام . بی حرف به سمت آشپزخانه رفت . پرسیدم : - صبح به این زودی کجا رفته بودی ؟ لیوان آبی را پر کرد و برایم آورد . در حالیکه آن را جلوی دهانم گرفته بود تا بنوشم ، سرش را بیخ گوشم گذاشت و آهسته گفت : - رفته بودم حرم . نگاه مهربانش را در نگاه پر سوالم دوخت و با لبخندی غمگین ادامه داد : - برای شفا خواهی ، دست به دامان امام (ع) شده ام . شاید .... انگار توی صدایش رنگ غم پاشیده باشند ، فشار اندوه پنهان در نگاه محزونش هویدا بود . آب را که نوشیدم ، احساس خنکایی همه وجودم را پر کرد و خاطر خوابی که لحظاتی پیش دیده بودم در انحنای کوچه ذهنم هویدا گشت . از این خیال ، احساس خوشی وجودم را پرکرد. از اتصال خیال و واقعیت ، نوید معجزه ای حس می شد . خواب خوشی که دیده بودم و زیارت صبحگاهی همسرم ، نشان یک اتفاق بود . اتفاقی که ماهها در انتظار وقوعش ، پر اشک گریسته بودم. *** معمولا حرم همیشه پر زائر و پر همهمه است . اما اینک خلوت و ساکت بود ، بی آنکه ولوله و ازدحامی باشد . تنها زائر دل شکسته آن آستان مقدس من بودم. پشت پنجره فولاد دخیل بسته و پنجه هایم را در مشبک ضریح ، به التجای شفاعت، گره بسته و در حالیکه اشک میهمان نگاهم شده بود ، با زبان دل با امام (ع) گفتگو داشتم : - اماما ، دستهای ملتمس من بسوی خدای توست و دستهای نیاز خانواده ام ، به سوی من . پس شفیع من در نزد خدای خویش شو و شفایم را از درگاه احدیتش بخواه ، تا نگاه نیازمند خانواده ای ، بی نیاز شود . خدایا ، خودت خوب می دانی که من راننده ام و خرج خانواده ام را از این راه به دست می آورم . اما از بد حادثه ، اکنون که خانه نشین شده ام ، خود را وبال دیگران می دانم . کسی که همگان به همت او چشم دوخته بودند ، اکنون محتاج کمک دیگران است . خدایا ، ترا به این امام همام قسم می دهم ، این اندوه جانکاه را از من دور کن . گویی صدایی در درونم گفت : - برخیز . تو شفا گرفته ای . برو . از شنیدن این ندا ، یک شادی گنگ و مبهم ، همراه با اضطرابی نامفهوم ، در وجودم جاری شد . سرمایی در تنم پیچید و قلبم تند تند شروع به تپیدن کرد . دهانم کاملا گس شده بود . تشنگی بر لبهایم نشسته بود و بد جوری عذابم می داد : - آب ...... با فریاد عطش از خواب بیدار شدم . خانه خالی و خلوت . بی آنکه کسی جوابگوی فریاد نیاز من باشد . وه . چه رویایی . آیا تعبیری خواهد داشت این خواب پریشانی خیال من ؟ *** ماجرای خوابم را که به همسرم گفتم ، مسرور شد و با چشمهای ملتهبش در من نگریست . - یعنی ممکنه ؟ با این سوال ، بذر تردید را در دلم افشاند . با خود اندیشه کردم : - من قطع نخاع هستم . دکترها فلج کاملم را تایید و اعلام کرده اند . مگر ممکن است کسی که نخاعش بر اثر ضربه سهمگین تصادف قطع شده است ، با دیدن یک رویا بهبود یابد ؟ خود پاسخ ابهام خویش را دادم : - آری ممکن است . مگر ندیدی که امام چگونه بیماران قطع امید شده را شفاعت کرد و آنان را از دروازه مرگ به میدان زندگی باز گرداند ؟ مگر ندیدی دختر کوری را که پزشکان امکان بینایی اش را ناممکن می دانستند ، چگونه با التجا به امام و دل شکسته ، شفا گرفت و با چشمانی بینا به شهرش برگشت ؟ تو ندیدی آن جانباز فلجی را که با چرخی که سالها زندانی آن بود ، به حرم آمد و رها از حصار چرخ و عصا ، به خانه بازگشت ؟ تو ندیدی .... با صدای شبیه به فریاد ، افکارم پاره پاره شدند . به خود آمدم . نگاه ملتهبم را به سمت صدا چرخاندم . همسرم در حالیکه در خطوط چهره اش علامت مسرت مشهود بود . در ادامه همان فریاد ، شادمانه جیغ زد : - انگشت پایت تکان می خورد . نگاهم را به انگشت پایم دادم و سعی کردم تا آنرا تکانی دوباره بدهم . توانستم . زن حیران و شگفت زده ، گفت : - حالا آرام پاهایت را تکان بده . ترسیدم : اگر نتوانم چه ؟ - سعی کن . می توانی . پتو را روی پاهایم کشیدم و داد زدم : نه......، این امکان ندارد . همسرم با مهربانی و امیدگفت : تلاش کن . من به کسی توسل بسته ام که دلهای امیدوار را ناامید نمی کند . سپس در حالیکه نگاه بارانی اش را به آسمان داده بود ، زمزمه کرد : - اگر او بخواهد ، هر ناممکنی ممکن می شود . با یاس و تردید ، همه قدرتم را به پایم دادم و تلاش کردم تا بتوانم تکانی به آن بدهم . اما نتوانستم . همسرم همچنان می گریست و پر امید از من می خواست تا دوباره تلاش کنم . در مغزم صداهای عجیبی شنیده می شد . اشباح با صورتکهای شیطانی ، مثل جغد در برابرم می رقصیدند و زوزه می کشیدند .از هیاهویی که در مغزم ایجاد شده بود ، ترسیدم . احساس خفه گی داشتم . ناامیدی مثل خوره به جانم افتاده بود . با اکراهی که نمایاننده یاس بود ، سعی کردم تا دوباره به پاهایم تکانی بدهم . ناگهان فریاد همسرم در گوشهایم پیچید . - تو موفق شدی . پاهایت تکان می خورند . این نشانه خوب شفاست . بی شک خواب تو ، رویای شفا بوده و زیارت من باور آن . پر از باور های شاد شدم . از این خیال ، احساس گرمی همه وجودم را اشباع کرد . اشباح تردید از برابر نگاه خیالم دور و گم شدند . تصور کردم دوباره خدا را بدست آورده ام . او مرا از یاد نبرده و من هیچگاه او را از دست نخواهم داد . اوست که می تواند همیشه همراه و مونس تنهایی و امید لحظه های یاس من باشد . او را باور کرده و همیشه در کنار خود حس می کنم.
لينک دوستان ما
آخرين مطالب وبگاه
|
درباره وبگاه
![]() سلام... خوش آمدید... در این وبلاگ سعی شده تا مطالبی مفید در اختیار شما عزیزان قرار دهیم. شما با مراجعه به بخشهای گوناگون مثل:موضوعات وبلاگ,سربرگ مطالب مفید و همچنین آرشیوها و... میتوانید مطالب مفید و کاربردی را دریافت کنید. ضمنا از شما خواهشمندیم در نظرسنجیها,قسمت نظرات هر پست یا قسمت تماس با ما,و همچنین امتیازدهی ,مشارکت بفرمایید تا با کمک راهنماییها(پیشنهادات/انتقادات/امتیازات),مطالب مفید بیشتری ارائه دهیم و عملکرد خود را تا میتوانیم بهبود دهیم...باتشکر... توحید،حرف محوری دین انبیاست شرط رضا به حکم أنا من شروطهاست از برکتت نبود اگر،نان نداشتیم باران نبود غیر بیابان نداشتیم لينک هاي مفيد
موضوعات وبگاه
محرمولادت هاشهادت هاتبلیغاتحوادثمعرفی کتابزندگی نامه امام رضا(علیه السلام)صلوات خاصه امام رضا(علیه السلام)معجزات امام رضا(علیه السلام)قدیمی ترین شعر درباره ی امام رضا(علیه السلام)رفتار امام (ع) با مردمهتل های مشهد +شماره تلفن و...نقشه حرم و شهر مشهدافراد بزرگی که در حرم دفن شده اند.شفایافتگان توسط حضرتامام رضا (ع) فرمود من ضامن و ناظر ايرانمکرامات امام رضا (علیه السلام) به روایت اهل سنتذکر کرامات و معجزاتی ازغریب طوسماجرای توسل و تمثال امام رضا (ع)پیش بینی های پیامبر و ائمه برای شهادت امام رضا(ع)معجزات امام رضا(علیه السلام)قاطعیت در رد خلافتتصاویر زیبا از گنبد وبارگاه امام رضا(علیه السلام)دانلود صدا درباره امام رضاتألیفات امام علی بن موسی رضامناظراتالقاب و کنیههاحدیث سلسلة الذهبجدولی از مشخصات امام(علیه السلام)ویژگی های برجسته اخلاقی امام رضا (ع)وجوه سياسي زندگي امام رضا (ع)اشعارطب الرضا(رساله ذهبیه)مسلمان شدن توسط امام رضاچه شعری بر سنگ مرقد امام نوشته شده است؟معنا و مفهوم مشهورترین القاب علی بن موسی الرضا(ع)بیانات آیتالله بهجت درباره زیارت امام رضا (ع)مقام رضوان چگونه حاصل میشود؟آیا جملات در نقاره زنی در حرم را می دانید؟تاریخچه ی کامل نقاره زنیچرا به امام رضا (ع) غریب الغربا می گویند؟صحنهای حرممراسم صفهآیین غبارروبیمراسم شام غریبانمجالس جشن وسلامچراغانیتعویض گلایوان های حرمبست های حرماماکن فرهنگی حرمچهل نکته خواندنی درباره حرم امام رضا(ع)
پيوندهاي روزانه
برچسب ها
|