محبّ الرضا
 صلی الله علیک السلطان یا اباالحسن یا علی بن موسی الرضا(علیه السلام)
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اللَّهُمَّ كُنْ لِوَلِیِّكَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی كُلِّ سَاعَةٍ وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَدَلِیلًا وَ عَیْناً حَتَّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا”
صل الله علیک یا علی بن موسی الرضا المرتضی صل الله علیک یا علی بن موسی الرضا المرتضی صل الله علیک یا علی بن موسی الرضا المرتضی صل الله علیک یا علی بن موسی الرضا المرتضی صل الله علیک یا علی بن موسی الرضا المرتضی
محل تبلیغات شما
مولای سبزپوش
نويسنده در جمعه ۲۹ آذر ۱۳۹۲ |

-         آخر خودت را می کشی دختر. اینکه نشد زندگی، گوشه خانه نشستن و دق خوردن و دم بر نیاوردن. پاشو و خودت را بتکان. غم را از دلت بیرون بریز. اینجوری خوب که نمی شوی بماند، روز بروز بر درد و بیماری‌ات افزون خواهد شد. عدم تحرک، مادر همه امراض است. فردا فلج می شوی و گوشه خانه می افتی و از ما کاری بر نمی آید.

اما مرضیه گوشش بدهکار این حرفها نبود. او بخودش حق هم می داد:

-         مادر چه می داند؟ فکر می کند از دل خوشم هست که توی خانه خودم را حبس کرده‌ام؟ او که همیشه با من همراه نیست تا ببیند چگونه مورد استهزائ دوستان و همبازی‌هایم قرار می گیرم. چطور آنها با تمسخر مرا از بازیهایشان کنار می گذارند و برایم شعر و ترانه مسخره می سرایند.

چاقی او بیکباره و از سن ده سالگی شروع شد. هنوز دوازده سالش تمام نشده بود که مثل زنی کامل شده بود. پاهایش ورم کرد و شکمش روزبروز بزرگتر شد. لپ هایش گوشت انداخت و چنان غبغبی پیدا کرد که از دیدن خود در آینه هراس داشت.

مادر راست می گفت. انزوای زود هنگام،  روزگارش را بد و بدتر کرد. چاقی مفرط خیلی زود کارش را ساخت و او را از پای انداخت. چهارده ساله بود که توان حرکت را از دست داد و مجبور شد برای جابجایی از ویلچر استفاده کند.

پدر و مادرش هر کاری از دستشان ساخته بود انجام دادند. اما برای نوجوانی که فقط  گوشه ای کز می کرد و جز خوردن و خوابیدن و غصه خوردن کاری نداشت، مگر می شد کاری انجام داد. بیماری او شدیدتر شد تا جایی که سوی چشمانش را هم از او گرفت. کار بدتر از بد شده بود و حالا او برای خوردن هم نیاز به همراهی و کمک داشت.  

روزی که یکی از دوستان قدیمی مادر به دیدن او آمده بود و مرضیه طبق معمول خودش را در اتاقش زندانی کرده بود، مادر با اصرار زیاد وی را به اتاق مهمانخانه آورد و تا زن مرضیه را بدان حالت دید، تحیر کرده و به مادر نهیبی زد که:

-         نکند می خواهی او را بکشی؟ چرا بفکر درمانش نیستی؟

مادر گفت که هر کاری از دستش ساخته بوده، انجام داده است. گفت که دارو و دکتر و درمان افاقه‌ای نکرده است. گفت که مستاصل است که چه باید بکند؟

زن بی معطلی گفت:

-         دخیلش ببند.

مرضیه تا آنروز این جمله را نشنیده بود. فکر کرد دخیل بستن نوعی درمان بیماری است. شاید آمپولی، قرصی یا کپسولی باشد.

مادر پر ابهام پرسید:

-         یعنی ممکن است که آقا عنایتی کند و شفاعتی نماید تا خدا شفای دخترم را داده و سلامتی او را بازگرداند؟

زن با دلی قرص گفت:

-         چرا نه؟ ناسلامتی ما با آقا حق همسایگی داریم. گبر و مسیحی و یهودی به اینجا آمده‌ و از ایشان شفا خواسته و دست خالی برنگشته‌اند. آنوقت ما باید ناامید باشیم؟

حرفهای زن دل مرضیه را لرزاند. با چشمان کم فروغش گریست. نگاه تاریکش را به سمت حرم چرخاند و از ته دل نالید:

-         یا امام رضا کمکم کن. دیگه حوصله‌ام بسر آمده. دیگه طاقت تحمل این رنج را ندارم. خودت یاری‌ام کن.

همانشب مادر در خواب دید که دو زن که چهره‌شان در نور گم شده بود، به دیدنش آمدند و از او خواستند که حتما دخترش را به سفر حج ببرد. از خواب که بیدار شد موضوع را با همسرش در میان گذاشت. مرد با تحیر گفت:

-         حج؟ با کدام پول؟

زن لبخندی زد و ماجرای آن روز و آمدن دوستش به دیدن مرضیه و پیشنهاد دخیل بستن او در حرم امام رضا(ع) را برای شوهرش گفت. بعد ادامه داد:

-         میان آن پیشنهاد و این خوابی که دیده‌ام، حتما رمزی وجود دارد. مگر همیشه نمی گوییم که زیارت امام رضا(ع)، حج فقیران است؟

مرد گفت:

-         آری اینچنین است.

زن پر شعف فریاد زد:

-         پس چرا معطلی؟ آماده شو که به زیارت برویم و حج ادا کنیم.

لحظاتی بعد مرضیه سوار بر ویلچر همراه با پدر و مادرش به سمت حرم می رفتند.  مادر در راه به روزی می اندیشید که مرضیه را برای آخرین بار به بیمارستان برده بود و دکتر پس از معاینه، آب پاکی را روی دستش ریخته و گفته بود: 

-         متاسفانه از ما کاری ساخته نیست.

-         یعنی چی دکتر؟ یعنی بیماری او علاجی ندارد؟

-         علاج که دست خداست. اما از ما کاری بر نمی آید.

-         می گید با این تکه گوشت لمس و بی حرکت چه کنم؟

-         نمی دانم. اگر می توانید او را در خانه نگهدارید وگرنه به آسایشگاه معلولین بسپارید. آنجا از این بیماران بهتر پرستاری می کنند.

این جمله همه وجود مادر را طوفانی کرد. رو به دکتر کرد وگفت:

-         تا جان دارم از او نگهداری می کنم.

به حرم که رسیدند، مادر جایی را پشت پنجره فولاد مهیا کرد و دختر را آنجا نشاند. خود نیز در کنارش نشسته و به دعا و نیایش پرداخت. پدر نیز کمی دورتر به خواندن قرآن مشغول شد.

مرضیه همانطور که به زمزمه‌ها گوش می داد، صدای گریه ضعیف مادر را شنید. پلکهای بی رمقش را روی هم گذاشت و به آینده مبهم خود اندیشید:

-         اگر خوب بشوم، نذر می کنم هر هفته، عصرهای پنج شنبه به حرم بیایم و برای کفترها دانه بریزم. اگر خوب بشوم، سعی می کنم تا آخر عمرم از هیچ کار خیری رویگردان نباشم و هر کسی به کمک نیاز داشته باشد تا حد توانم یاری‌اش کنم.

داشت به اگر و امّاهای بسیاری که ذهنش را مشغول کرده بود، می اندیشید که گرمایی را بر روی خود احساس کرد. از پشت پلکهای خسته و بسته‌اش، دو بانوی جوان را دید که به سمتش آمدند و در برابرش ایستادند.

-         تو برای چه اینجا نشسته‌ای؟

-         برای شفا.

-         پس آماده باش که مولا به دیدارت می آیند.

 شنیده بود که هرگاه به کسی یا چیزی  بیندیشد، آن را در خواب خواهد دید. اما اکنون که  در خواب نبود. تنها پلکهایش را روی هم گذاشته بود تا لحظه‌ای را با خیال‌های خوش شفا خلوت کند.

آن دو بانو از برابر نگاهش به کناری رفتند و مولایی سبزپوش جلو آمده، در مقابلش ایستادند.

-         برخیز.

-         نمی توانم.

-         وقتی خدا بخواهد هر ناتوانی، توان می یابد. هر ناشدی، شد می شود و هر ناممکنی، امکان می یابد. حال برخیز تا به تو ثابت شود که می توانی.

مرضیه دستانش را سکوی بدنش کرد و هیکل فربه‌اش را از روی ویلچر کَند. حالا او روی پاهای خود ایستاده بود. صدا دوباره نهیبش داد:

-         حالا چشمان خودت را باز کن و مادر منتظرت را ببین.

مرضیه پلکهایش را گشود. تصاویری ناواضح و گنگ در خانه نگاه کم فروغش ریخت. کمکم این تصاویر وضوح یافتند و او مادرش را که هاج و واج در برابرش ایستاده بود و با پشمتنی حیرت زده در وی می نگریست ، دید.

-         مادر...

مادر فریادی کشید و مرضیه را به آغوش گرفت. مرضیه با گریه گفت:

-         امام به دیدنم آمدند و از من خواستند که به اذن خدا برخیزم. من برخاستم.

جمعیت زنان به دور مرضیه حلقه زدند و او را در نگین خود گرفتند. پدر با چشمانی ناباور از دور در آن حلقه جمعیت می نگریست و متحیر بود که چه بر سر دخترش آمده است؟

لينک دوستان ما
درباره وبگاه

سلام... خوش آمدید...
در این وبلاگ سعی شده تا مطالبی مفید در اختیار شما عزیزان قرار دهیم.
شما با مراجعه به بخش‌های گوناگون مثل:موضوعات وبلاگ,سربرگ مطالب مفید و همچنین آرشیوها و... میتوانید مطالب مفید و کاربردی را دریافت کنید.
ضمنا از شما خواهشمندیم در نظرسنجی‌ها,قسمت نظرات هر پست یا قسمت تماس با ما,و همچنین امتیازدهی ,مشارکت بفرمایید تا با کمک راهنمایی‌ها(پیشنهادات/انتقادات/امتیازات),مطالب مفید بیشتری ارائه دهیم و عملکرد خود را تا میتوانیم بهبود دهیم...باتشکر...


توحید،حرف محوری دین انبیاست
شرط رضا به حکم أنا من شروطهاست

از برکتت نبود اگر،نان نداشتیم
باران نبود غیر بیابان نداشتیم
موضوعات وبگاه
محرمولادت هاشهادت هاتبلیغاتحوادثمعرفی کتابزندگی نامه امام رضا(علیه السلام)صلوات خاصه امام رضا(علیه السلام)معجزات امام رضا(علیه السلام)قدیمی ترین شعر درباره ی امام رضا(علیه السلام)رفتار امام (ع) با مردمهتل های مشهد +شماره تلفن و...نقشه حرم و شهر مشهدافراد بزرگی که در حرم دفن شده اند.شفایافتگان توسط حضرتامام رضا (ع) فرمود من ضامن و ناظر ايرانمکرامات امام رضا (علیه السلام) به روایت اهل سنتذکر کرامات و معجزاتی ازغریب طوسماجرای توسل و تمثال امام رضا (ع)پیش بینی های پیامبر و ائمه برای شهادت امام رضا(ع)معجزات امام رضا(علیه السلام)قاطعیت در رد خلافتتصاویر زیبا از گنبد وبارگاه امام رضا(علیه السلام)دانلود صدا درباره امام رضاتألیفات امام علی بن موسی رضامناظراتالقاب و کنیه‌هاحدیث سلسلة الذهبجدولی از مشخصات امام(علیه السلام)ویژگی های برجسته اخلاقی امام رضا (ع)وجوه سياسي زندگي امام رضا (ع)اشعارطب الرضا(رساله ذهبیه)مسلمان شدن توسط امام رضاچه شعری بر سنگ مرقد امام نوشته شده است؟معنا و مفهوم مشهورترین القاب علی بن موسی الرضا(ع)بیانات آیت‌الله بهجت درباره زیارت امام رضا (ع)مقام رضوان چگونه حاصل می‌شود؟آیا جملات در نقاره زنی در حرم را می دانید؟تاریخچه ی کامل نقاره زنیچرا به امام رضا (ع) غریب الغربا می گویند؟صحن‌های حرممراسم صفهآیین غبارروبیمراسم شام غریبانمجالس جشن وسلامچراغانیتعویض گلایوان های حرمبست های حرماماکن فرهنگی حرمچهل نکته خواندنی درباره حرم امام رضا(ع)
پيوندهاي روزانه
برچسب ها
طراح قالب
شهداي کازرون
.: طراحي و کدنويسي قالب : شهداي کازرون :.
تمامي حقوق مادي و معنوي اين وبگاه محفوظ و متعلق به مدير آن مي باشد.کپي برداري از مطالب تنها با ذکر منبع مجاز است...